گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل نهم
.فصل نهم :بازگشت خاندان استوارت - 16601685


I- شاه شادمان

چارلز دوم در 29 مه 1660، درست سی سال پس از تولد خود، در میان چنان استقبال پرشوری وارد لندن شد که در تاریخ انگلستان بینظیر بود. بیست هزار تن از نیروی میلیشیای شهر او را بدرقه کردند; در خیابانهای پوشیده از گل، مزین به فرشینه های زیبا و خروشان از صدای شیپورها و زنگها و فریادهای تحسین نیمی از نفوس شهر، که در دو طرف آنها صف کشیده بودند، پرچمهای خود را به اهتزاز در آورده بودند و شمشیرهای خویش را بر گرد سر میچرخاندند. اولین نوشت: “من در سترند ایستاده بودم و بر آن منظره مینگریستم و حمد خدای را به جا میآوردم.” این استقبال باشکوه خوی انگلستان و ناکامی پیرایشگری را نشان میداد و آشکار میساخت که در حالی که برای خلع چارلز اول شش سال جنگ و آشوب لازم بود، در باز گرداندن پسرش حتی یک قطره خون هم ریخته نشد. در تمام آن تابستان فرحانگیز، انگلیسیان برای شادباش گفتن دستهدسته به وایتهال رو میآوردند. یک شاهد عینی چنین گفت: “اشتیاق مردان، زنان و کودکان برای دیدن اعلیحضرت و بوسیدن دستهایش چندان زیاد بود که او تا چند روز برای غذا خوردن کمتر وقت پیدا میکرد ... و پادشاه نیز، که میخواست آن خرسندی را به آنان عطا کند، هیچ کس را بیرون نگاه نمیداشت، بلکه به تمام طبقات مردم آزادانه اجازه تشرف میداد.” میگفت که میخواهد مردم خویش را به قدر خودش خوشحال سازد.
اگر او در آن روزهای پر از پیروزی هر مسئلهای را جدی میگرفت، اشکالاتی که به او ارث رسیده بودند ماه عسلش را تیره میکردند. پولی که در آن هنگام در خزانه بود به 11 پوند و 2 شیلینگ و 10 پنس بالغ میشد.
دولت 2,000,000 پوند وام داشت. حقوق ارتش و نیروی دریایی چندین سال پس افتاده بود. انگلستان با اسپانیا در جنگ بود. دنکرک به وضع متزلزلی با هزینه سالانه 100,000 پوند حفظ شده بود. ده هزار کولیری که برای چارلز اول جنگیده بودند،



<370.jpg>
سر پیتر لیلی: چارلز دوم انگلستان


و کرامول آنان را از هستی ساقط کرده بود، تقاضای جبران خسارت داشتند. ده هزار میهنپرست برای به دست آوردن مواجب مفت عریضهنگار شده بودند. چارلز با شجاعت به همه متقاضیان جواب مثبت داد و پیدا کردن منابع درآمد را به عهده پارلمنت واگذاشت.
پارلمنت نیز شادمان بود. نخستین گرایش آن تسلیم جذبهآمیز به خواستهای سلطنت بازگشته بود: “ما خود و اعقاب خویش را برای همیشه فرمانبردار اعلیحضرت میدانیم.” مجلس عوام رای داد “که نه اعضای آن و نه مردم انگلستان نمیتوانند خود را از گناه نفرتانگیز انقلاب غیرطبیعی اخیر، یا از مجازاتی که آن گناه سزاوار آن است، آزاد سازند، مگر اینکه خود را رسما از لطف و عفو اعلیحضرت بهرهمند سازند.” و پس از این پیام تمام اعضای پارلمنت با هم به حضور شاه رفتند و در برابر آن سلطان به زانو در افتادند تا بخشایش او را تحصیل کنند. اعضای مجلس عوام گناه دیگری نیز احساس میکردند، و آن اجلاس بدون احضار یا موافقت شاه بود; لاجرم خود را خاضعانه “مجمع” نامیدند تا چارلز وجدان آن را، با اعلام قانونی بودن پارلمنت، راحت کند.
پس از پایان این مراسم، پارلمنت آن تعداد از قوانین پارلمنت طویل را که مورد موافقت چارلز اول واقع نشده بودند لغو کرد; اما آن امتیازاتی که شاه به پارلمنت داده بود، از جمله اولویت آن در تمام مسائل مربوط به مالیات، را بار دیگر تنفیذ کرد; این امتیازات مورد تایید چارلز دوم قرار گرفتند. پارلمنت در پیروزی شایان قدرت مدنی بر نیروی نظامی با شاه سهیم شد: مواجب پس افتاده ارتش، که در یک دوره دهساله بر انگلستان حکومت کرده بود، پرداخته شد; چهل هزار سرباز ارتش مرخص شدند و به خانه های خود رفتند.
چارلز موافقت کرده بود که تمام دشمنان خود را، به جز آنهایی را که پارلمنت از عفو عمومی مستثنا کرده بود، ببخشاید. پارلمنت هفته ها بر سر این موضوع که چه کسی را ببخشد و که را بکشد بحث داشت. در 27 ژوئیه 1660، شاه به مجلس اعیان رفت و خواستار اخذ یک تصمیم سریع و شفقتآمیز شد:
آقایان! اگر در زایل کردن این ترس، که قلوب مردم را نگران میدارد، به من نپیوندید، ... مرا از ایفای وعده خود بازداشتهاید، وعدهای که اگر نداده بودم، نه شما و نه من اکنون اینجا نبودیم. من خوب میدانستم که بعضی از مردان بودند که نه خودشان را میتوانستند ببخشایند و نه از طرف ما بخشوده شوند; و من از شما به خاطر عدالتتان درباره آنها یعنی کسانی که مستقیما در کشتن پدر من دست داشتند تشکر میکنم; اما من هرگز فکر مستثنا ساختن هر کس دیگر را [از عفو عمومی] نمیکردم ... . این شفقت و بخشایش بهترین راه رهنمون شدن اشخاص به توبه است ... . این کار آنان را به اتباع خوب من و دوستان و همسایگان خوب شما تبدیل خواهد کرد.
پارلمنت انتقام بیشتری را خواستار بود. اما چارلز اصرار داشت که عفو باید شامل همه باشد، غیر از کسانی که حکم قتل پدرش را امضا کرده بودند. یک ثلث از اینان مرده بودند و یک ثلث فرار کرده بودند; بیست و هشت تن دستگیر و محاکمه شدند; پانزده نفر به حبس ابد محکوم

شدند; سیزده نفر را به دار آویختند و جسدشان را در خیابانها کشیدند و سپس شقه کردند (13 17 اکتبر 1660). تامس هریس نخستین کسی بود که به مجازات رسید. پیپس، که خود ناظر صحنه بود، چنین گفت: “آن قدر که یک انسان در چنان شرایطی میتوانست شاد باشد، او نیز شاد مینمود.” از جایگاه اعدام شجاعانه حرف میزد و میگفت که روش او در رای دادن به اعدام چارلز اول یک الهام الاهی بود. پیپس میگوید: “او فورا شقه شد و سر و قلبش را به مردم نشان دادند; و در آن هنگام بانگهای شدید شادی از مردم برخاست.” در 8 دسامبر، پارلمنت فرمان داد که جسدهای کرامول، آیرتن، و جان برادشا از گورهایشان در وستمینستر ابی در آورده و به دار آویخته شوند; این کار در 30 ژانویه 1661، به نشانه اجرای مراسم سالروز مرگ چارلز اول، انجام گرفت. سرهای آنان یک روز بر بالای تالار وستمینستر (محل اجلاس پارلمنت) به نمایش گذارده شدند، بعد بقایای اجساد در حفرهای در زیر دار تایبرن دفن شد; این جریانات جان اولین را درباره “داوریهای عظیم و بیچون خدا” به شادی انداخت. یک قربانی دیگر، هری وین، فرماندار سابق مهاجرنشین خلیج ماساچوست، به جرم عاملیت اصلی در فراهم کردن وسایل اعدام سترفرد، به دار آویخته شد (1662). در این مورد رحمت شاه خفته بود; او وعده داده بود که “سر هری” محبوب را ببخشاید، اما تهور و گستاخی آن زندانی در دادگاه دل شاه را سخت کرد.
در 29 دسامبر 1660 پارلمنت مجمع خود را منحل کرد تا راه برای انتخاب نمایندگانی که بیشتر جنبه ملی داشته باشند بگشاید. در دوران فترت، دولت با تنها تظاهر خصمانهای که از تردید درباره محبوبیت آن در پایتخت برمیخاست روبرو شد. حکومت برای خاموش ساختن فرقه های مذهبیی که هنوز امید برقراری یک رژیم جمهوری را در سر میپروراندند کاری نکرده بود; روحانیان پرسبیتر، آناباتیستها، استقلالیان ،و اصحاب سلطنت پنجم به شدت علیه حکومت فردی داد سخن میدادند و پیشبینی میکردند که انتقام خداوند بزودی به صورت زلزله، خونریزی، یا انبوهی از وزغها، که به خانه های کارگزاران شاه هجوم خواهند آورد نمایان خواهد شد. در یکشنبه 6 ژانویه 1661، هنگامی که شاه به پورتسمث رفته بود تا خواهر محبوب خود هانریتا را، که عازم فرانسه بود، مشایعت کند، شرابسازی به نام تامس ونر در مجمعی از “قدیسان” اصحاب سلطنت پنجم بانگ شورش برداشت. شنوندگان به هیجان در آمده او در کوچه های شهر میدویدند و فریاد میزدند که فقط عیسی باید شاه باشد; و تمام کسانی را که در برابرشان مقاومت میکردند، میکشتند. دو روز و دو شب آن شهر در وحشت به سر میبرد، زیرا قدیسان همه جا پراکنده شده بودند و بیرحمانه میکشتند; تا اینکه سرانجام گروهان کوچکی از گاردها (محافظان)، که دولت برای حفظ نظم به آن اعتماد کرده بود، آشوبگران را گرد آورد و به سوی دار روانه کرد. چارلز با شتاب به پایتخت بازگشت و هنگهای جدیدی برای محافظت آن تشکیل داد.

در 23 آوریل که عید قدیس جورج، قدیس حامی انگلستان، بود، شاه خوشحال، با تشریفات مجلل و رسمی که برای سلطنت بس ارزشمند و نزد مردم بسیار عزیز بود، در وستمینستر ابی تاجگذاری کرد; و روحانیان انگلیکان از فرصت استفاده کردند تا، از آن کس که به دست خودشان تدهین شده بود، دفاع از ایمان و کلیسا را جدا خواستار شوند. در 8 مه “پارلمنت کولیر” جدید، که به مناسبت تعصب در شاهپرستی و در کینهکشی از پیرایشگران به این اسم نامیده شده بود، اجلاس کرد. چارلز در بازداشتن پارلمنت از اقدام مجدد به کشتار دشمنان پدرش به اشکال برخورد. پارلمنت نظرا قسمت اعظم حقوق سلطنت را که از دست چارلز اول رفته بود باز گرداند; هیچ قانونی جز در صورت توافق هر دو مجلس و شاه معتبر نبود; و شاه میبایست فرماندهی عالی نیروهای مسلح انگلستان را در زمین و دریا داشته باشد. همین پارلمنت مجلس اعیان را از نو برقرار ساخت و اسقفان کلیسای رسمی را به آن باز گرداند; اما از تجدید تالار ستاره و “دادگاه عالی کلیسا” ابا کرد، و قانون حکم احضار به دادگاه حفظ شد. اموال افراد کولیر، که در زمان حکومت کرامول مصادره شده بودند باز گردانده شدند، اما خسارت خریداران آنها چندان جبران نشد. اشراف پیشین ثروت و قدرت خود را دوباره به دست آوردند; خانواده های محروم شده از مال به ضدیت با استوارتها گراییدند و بعدا به نجبا و طبقات متوسط پیوستند تا حزب ویگ را بر ضد توری تشکیل دهند. چارلز در نیمه اول دوران سلطنتش آن قدر بیحال بود که نتوانست هیچ گونه قدرت مطلقهای برقرار کند; به پارلمنت کولیر، با آنکه اختیار قانونی برای انحلال آن داشت، اجازه داد تا هفده سال ادامه یابد; او عملا شاهی مشروطه بود. نتیجه اساسی شورش (1642-1649)، یعنی انتقال حکومت فایقه از شاه به پارلمنت و از مجلس اعیان به مجلس عوام، علیرغم حکومت مطلقه صوری شاه، در دوران بازگشت خاندان استوارت به حال خود باقی ماند.
این مایه خوشبختی برای پارلمنت بود که چارلز حکومت کردن را دوست نمیداشت. او چنان رفتار میکرد که گویی پس از چهارده سال سرگردانی و مشقت، اکنون حق شادمان بودن از طرف خداوند به او اعطا شده و به بهشت اسلامی وارد شده است. گاه روی امور کشور زحمت میکشید; درباره اهمال او در این امور اغراقگویی شده است; ملت از اینکه او در اواخر سلطنتش اداره امور را مستقیما عهدهدار شده و با مهارت و تصمیم از عهده وظایف خود برمیآید شگفتزده شده بود. اما در این سالهای خوش، اداره دولت و حتی تعیین سیاست آن را به ادوارد هاید، که در 1661 لقب ارل آو کلرندن را به او اعطا کرد، واگذار نمود.
خوی شاه در رفتار، اخلاقیات و سیاست قرن نفوذ کرد. او از سوی والدین و از حیث تعلیم و تربیت، بیشتر فرانسوی بود مادرش فرانسوی بود و پدرش نتیجه مری آو گیز یا لورن; اگر به این نسبت اجداد اسکاتلندی، دانمارکی، و ایتالیایی را نیز بیفزاییم آمیزهای غنی اما شاید نااستوار مییابیم. او از شانزدهمین تاسی امین سال زندگی خود در قاره اروپا میزیست،

در آنجا رسم فرانسوی را یاد گرفت ،و آنها را به بهترین وجه در خواهر خود هانریتا آن یافت. موی و پوست تیره رنگ او ماری دو مدیسی ، مادر بزرگ ایتالیاییش ، را به خاطر میآورد; خویش مانند خوی جده بزرگش ،ماری استوارت ، کیفیت لاتینی داشت ، لبان شهوانی ، چشمان درخشان ، بینی دراز و برون جسته، و شاید علاقه به زنان را از پدر بزرگش ، هانری دو ناوار ، که اهل گاسکونی بود ، به به میراث برده بود.
از لحاظ جنسی بدنامترین رهبر زمان خود بود، زیرا سرمشق او سست خویی دربار،جامعه لندن و صحنه دوران بازگشت خاندان استوارت را شدیدتر کرده بود. ما سیزده معشوقه او را به نام میشناسیم. وقتی که در هجدهسالگی از هلند به انگلستان آمد تا به نفع پدر خود بجنگد، چندان وقت یافت که از لوسی والتر “سبزه ، زیبا ، جسور”پسری بیاورد که با نام جیمز سکات بزرگ شد و بعدا فرزندی او را نسبت به خود اعلام کرد و او را دوک مانمث لقب داد. لوسی به دنبال چارلز به قاره اروپا رفت و با وفاداری به او خدمت کرد ظاهرا با کمک دستیارانی که نامی از آنها باقی نمانده است . چارلز بزودی ، پس از سکونت در کاخ شاهی ، باربارا پامر را فراخواند تا آسودگی خاطرش را فراهم کند . او زمانی که باربارا ویلیرز نام داشت ، لندن را با زیبایی خود به خروش آورده بود. در هجدهسالگی (1659)باراجرپامرکه ، ملقب به ارل آوکسلمین ، ازدواج کرد . در نوزدهسالگی به بستر شاه راه یافت و بزودی چنان سلطهای بر روح شادمانه او به هم زد که شاه به او آپارتمانی در وایتهال داد،پولهای هفتگی به پای او ریخت، و به وی اجازه داد تا مناصب سیاسی را بفروشد و در سرنوشت وزیران اعمال نظر کند. او سه پسر و دو دختر آورد که شاه تعلق آنها را به خود اذعان کرد. مع هذا، شاه سو ظنهایی نیز به پامر داشت ، زیرا او، در ضمن وفاداریهایش به شاه ، با مردان دیگر نیز ارتباط یافته بود.
زهد پامر با روابط جنسی نامنظمش بیشتر میشد. در 1663 گرویدن خود به مذهب کاتولیک را اعلام کرد.
خویشان او از شاه خواستند تا او را این کار منصرف کند ، اما شاه گفت که هرگز در “روح” بانوان مداخله نمی کند.
در1661 چارلز فکر کرد که وقت ازدواج فرا رسیده است . از میان خواستاران بسیار ، شاه کاترین براگانزایی ، دختر ژان چهارم ، پادشاه پرتغال ، را برگزید، زیرا وی را با جهیزی پیشنهاد کرده بودند که با احتیاجات یک فرمانروای ولخرج و یک کشور بازرگان مطابقت داشت : مبلغی معادل 500,000 پوند نقد، بندر طنجه ، جزیره و شهر بمبئی (که در آن هنگام کوچک بود) ، و تجارت آزاد با تمام مستملکات پرتغال در آسیا و امریکا. در عوض ، انگلستان تعهد کرد که در حفظ استقلال پرتغال یاری کند. وقتی که آن نوعروس ذی قیمت به پورتسمث رسید، چارلز برای خوشامد گفتن به او آماده بود ; ازدواج آن دو (21مه1662) نخست طبق رسوم کاتولیک رومی، و سپس با مراسم انگلیکان انجام گرفت . شاه به مادر خود نوشت که “شادمانترین مرد در جهان “ است; و خود او (شاه)،با هنجاری عاشقانه ، بامشایعان نو عروس ،

که از بانوان دامن فنری و راهبان موقر تشکیل شده بودند،به راه افتاد و در نخستین دیدار او، به عشقش گرفتار شد. تا چند هفته اوضاع بر وفق مراد بود; اما در ماه ژوئیه لیدی کسلمین پسری زایید که چارلز به هنگام تعمیدش نقش پدر تعمیدی را ایفا کرد و این مورد دیگری بود از تخفیف نام خدا. باربارا، که شوهر خود را ترک کرده بود، کاملا به شاه وابسته شد. باربارا از شاه استدعا کرد که او را رها نکند; شاه تقاضای او را اجابت کرد و روابط با او را با وفاداری بسیار مفتضحانهای از سر گرفت. با فراموش کردی رفتار خوب عادی خود، باربارا را به زن خویش معرفی کرد. کاترین از فرط حقارت به خون دماغ افتاد، غش کرد، و از اطاق بیرون شد. کلرندن، به اصرار چارلز، به کاترین توضیح داد که زنا از امتیازات شاه است و این امتیاز از طرف بهترین خانواده های قاره اروپا شناخته شده است . ملکه به مرور زمان خود را با روشهای همسر خود سازگار ساخت .یک بار،وقتی که به دیدن شاه رفته و یک کفش سرپایی ظریف در کنار بستر او دیده بود، با حرکتی لطیف از آنجا بیرون رفت تا مبادا”آن دیوانه زیبا” که پشت پرده پنهان شده بود سرما بخورد; این بار همبستر شاه هنرپیشهای به نام مول دیویس بود. در خلال این احوال کاترین کوشید تا مرتبا برای چارلز فرزند بیاورد; اما همانطور که در مورد ملکه دیگری، کاترین آراگونی،اتفاق افتاد، او نیز چندین بار سقط جنین کرد. در 1670 پارلمنت لایحهای گذرانید که دامنه طلاق را وسعت داد، برخی از درباریان که میخواستند وارث سلطنت شخصی پروتستان باشد، به شاه اندرز دادند که کاترین را به بهانه عقیم بودن طلاق دهد، اما شاه از قبول این اندرز تن زد. تا آن هنگام شاه،به روش خودش، یاد گرفته بود که چگونه او را صمیمانه دوست بدارد. پیپس وضع دربار را در 27 ژوئیه 1667 بدین گونه مجسم کرد:
فن به من میگوید که شاه و لیدی کسلمین کاملا از هم جدا شده اند;(بانو)، که آبستن است. از دربار میرود و سوگند میخورد که شاه طفل را خواهد پذیرفت ... والا او آن را به وایتهال خواهد آورد ... و مغز او را در برابر شاه خرد خواهد کرد. او(فن)به من میگوید شاه و دربار هرگز به این اندازه از حیث قمار،فحشا،شرابخواری، و نفرتانگیزترین گناهانی که تاکنون در جهان بوده است بد نبودهاند; به طوری که همه چیز باید به نیستی انجامد.
در 1668، چارلز از هیاهوی کسلمین به ستوه آمد. در یکی از آخرین دیدارهایش با آن زن، سخنان جان چرچیل، دیوک آینده مارلبر، را قطع کرد و دیوک، به گفته اسقف برنت، از پنجره بیرون پرید تا از درگیر شدن با شاه اجتناب کند. چارلز او (کسلمین ) را لقب داچس آو کلیولند داد و تا آخر زندگی او مخارجش را از پول ملت پرداخت . خوشایند است گفته شود که یک زن ظاهرا خروس شاهانه را از خود راند: این زن، فرانسس استوارت، دارای “زیباترین رخساری بود که شاید تا آن زمان دیده شده بود.” آنتونی همیلتن گفت:”به اشکال برای زنی ممکن بود که کم خردتر و زیباتر از او باشد.” شاه همچنان

مزاحم او بود، حتی پس از آنکه او با دیوک آو ریچمند ازدواج کرده بود. پیپس میگوید که شاه شب هنگام با قایق، در حالی که خود بتنهایی آن را با پارو میراند،به سامرست هاوس رفت، “و آنجا،چون در باغ باز نبود، از دیوار بالا رفت تا به دیدار او نایل شود; و این ننگی نفرت انگیز بود!” در 1668 چارلز نل گوین را در حال نمایش در تماشاخانه دروری لین دید. نل گوین در نهایت فقر و بینوایی زاده و پرورده شد، با آواز خود از میخواران پذیرایی میکرد، در تماشاخانه پرتقال میفروخت و نقشهای کوچک بازی میکرد، و در کمدی ترقی کرد. در تمام زندگی حرفهای خود خوشخویی و حسن نیت خاصی داشت که شاه خسته از عشرت را مجذوب میساخت. به سهولت معشوقه او شد و مبالغ هنگفتی از کیسه ضعیف او در آورد، اما بسیاری از آن پولها را در امور خیریه صرف کرد. بزودی مجبور شد با زیبای خطرناکی رقابت کند که از فرانسه فرستاده شده بود (1671) تا چارلز را به پیروی از راه و رسم فرانسوی و کاتولیکی وا دارد: این زیبا روی لوئیز دو کروال نام داشت که نل موذیانه ادای رفتار اشرافی او را در میآورد. همه مردم میدانند که وقتی عوام لندن نل را به جای رقیب کاتولیکش گرفتند و او را مسخره کردند، او چگونه سر قشنگش را از پنجره کالسکه بیرون آورد و بانگ برداشت :”مردم خوب، ساکت باشید، من فاحشه پروتستان هستم.” نل تا پایان زندگی چارلز از لطف او برخوردار بود و در دم مرگ نیز چارلز فکر او را در سر داشت. کروال، که بزودی داچس آو پورتسمث شد، لندن را به خشم آورد، زیرا مردم او را یک جاسوس پرخرج فرانسوی میشمردند که شاه را هر سال 40،000 پوند میدوشید، جواهر جمع میکرد و با چنان تجملی میزیست که دل جان اولین را به هم میزد. سلطنت او(کروال) در 1676، وقتی که چارلز اورتانس مانچینی خواهر زاده کاردینال مازارن را کشف کرد، به پایان رسید.
چارلز نقایص دیگری نیز داشت. در بدبختیهای جوانیش تمام ایمان خود به بشریت را از دست داده بود و تمام مردان و زنان را همان گونه که لاروشفوکو آنان را وصف کرده بود میشناخت. از این رو بندرت قایل به اخلاص ورزی بود جز در مورد خواهرش اما خود را در شیفتگیها گم میکرد، و هیچگونه دوستی پردوامی شعاعی بر درخشش کم دوام زندگیش نمی افکند. او به همان آمادگی که زنان را میخرید، مملکتش را فروخت. دربار خود را نمونه قماربازیهای بزرگ کرده بود. علی رغم یک بی اعتنایی جذاب در آداب خود، گاه بیظرافتی آشکاری از خود نشان میداد که به اشکال در پدرش یافت میشد; مثلا یک بار توجه گرامون را به این نکته جلب کرد که پیشخدمتهای دربار در موقع خدمت باید زانوی خود را در برابرش خم کنند. کمتر مست میشد، ولی چند روز پس از صدور فرمانی علیه مستی، به طرز “وحشت انگیزی “ مست شد. معمولا در برابر انتقاد تحمل داشت، اما وقتی سر جان کاونتری از حد خود تجاوز کرد و در جلسه علنی پارلمنت پرسید”آیا لذت شاه در میان مردان است یا زنان



<371.jpg>
سر پیتر لیلی: نل گوین. گالری ملی چهره ها، لندن (آرشیو بتمان)


چارلز به محافظان خود فرمان داد:”بر او نشان گذارید!” آنها در کمین سر جان نشستند و بینیش را تا استخوان چاک دادند.
با این حال کمتر کسی بود که بتواند او را دوست نداشته باشد. از زمان جوانی هنری هشتم هیچ یک از پادشاهان انگلستان نزد درباریانش تا آن حد محبوب نبود. نشاط جسمانی او شادیبخش بود. در وجود او هیچ گونه لئامتی وجود نداشت; ملاحظه دیگران را میکرد و مهربان و گشاده دست بود; حتی پس از پرداختن مزد روسپیان خود، وجوهی هم برای خیرات میپرداخت.پارک خود را پناهگاهی برای حیوانات مختلف ساخته و مواظب بور که آسیبی به آنها نرسد.سگ محبوب او در اطاق خوابش میخوابید، جفتگیری میکرد، میزایید و بچه های خود را شیر میداد. چارلز هیچ خود را نمی گرفت، مهربان بود، به مردم نزدیک میشد، و مخاطبان خود را بآسانی آسوده خاطر میساخت. هر کس، جز کاونتری، در صحبت از او وی را “ شاه خوش طینت”نامید.
گرامون او را چنین توصیف میکرد:”یکی از ملایمترین و نجیبترین مردان روزگار” به گفته اوبری، او “نمونه ادب “ بود. آداب خود را در فرانسه صیقل داده بود و مانند لویی چهاردهم کلاه خود را برای پستترین زنان برمی داشت. در تحمیل عقاید و ایمانهای مختلف از ملت خود بسیار جلوتر بود. به سلامتی مخالفان سیاسی خود مینوشید واز هجوگویی، حتی وقتی هم که درباره خودش بود، شاد میشد. بذلهگوییش مایه نشاط درباریانش بود. پیپس روایت میکند که شاه یک بار یک رقص روستایی را رهبری کرد. نشاط او فقط مختصری با اخبار طاعون، آتشسوزی، ورشکستگی، یا جنگ مختل شد. فکر او عمیق نبود، اما به نحو قابل ملاحظه عاری از سخافت بود. مردی را که ادعای پیشگویی داشت به مسابقه های ورزشی برد و نظر او را در باب نتیجه مسابقه پرسید; و چون او سه دفعه متوالی باخت، خود را از شر وی خلاص کرد. به علم دلبستگی زیادی داشت، خود به تجربیات علمی میپرداخت، به انجمن سلطنتی فرمان و هدایایی اعطا کرد، و در چندین جلسه آن حضور یافت. علاقه مخصوصی به ادبیات نداشت، اما به هنر بسیار دلبسته بود; گنجینهای از تابلوهای رافائل، تیسین و هولباین ترتیب داده بود. محاورهاش از سر زندگی و تنوع محافل فرهیخته فرانسه بهرهای بسزا داشت. با درایدن درباره شعر، با پرسل درباره موسیقی، و با رن درباره معماری به خوبی سخن میگفت، و در این زمینه ها حامی با تمیز هنر بود. مردی که خواهرش در بستر مرگ خود از او چنین گفت “من او را از خود زندگی بیشتر دوست میداشتم و حال تنها تاسف من از مردن این است که او را ترک میکنم “ صفات دوست داشتنی بسیاری داشت.